۱۳۹۰ تیر ۲۸, سه‌شنبه

نمایش حقیقت العشق فی برهوت معرفت یا شب رامی خوانی رضا




"حقیقت العشق فی برهوت معرفت" نام نمایش عروسکی است به کارگردانی ابراهیم پشت کوهی که تیرماه امسال در بندرعباس اجرایی عموم شد. نمایش ی که کار تازه ی نبود از گروه تی تووک چرا که سال 86 در جشنواره ضامن آهو اکران شده است . واحتمالن اساس نمایش که شامل نمایشنامه و سطح و کفیت نمایش می باشد. مربوط به سیاست و سلیقه داوران  و جشنواره ضامن آهو می شود که برای کو دکان ونوجوانان است که به من  مربوط نمی شود.  چرا  که من این نمایش را یک بار دیده ام آن هم همین تیرماه امسال بود که برای عموم به نمایش در آمده بود. ونمی دانم چه تغیرات مثبت ومنفی برای عموم در دومین اکران نمایش به وجود آمده است.
 اما ابراهیم پشتکوهی و تی تووکی ها از آنهای هستن که  همیشه هویت شان  از روی نو آوری و نگاه متفاوتش  معلوم می شود. خوب همین اسم نمایش که یک جمله عربی نماست در حالی که عربی نیست حتا شاید از نظر دستور زبان فارسی و عربی هم دچار اشکلاتی هم باشد که به راحتی می تواند صدای مدافعان آونگارد ادبیات را در بیاورد. اما من که اینکاره نیستم !
تازه به اعتقاد من  همین اشتباه تعمدی در نام نمایش یک ویژگی بومی و جنوبی را آفریده برای نمایش چرا که ما جنوبی ها از همان آبادان ش را بگیر تا همین آخر ین  نقطه های مرزی هرمزگان  که جنوبیم  در این یک قرن اخیر اینقدر اختلالات واژگانی داشته یم که یکی از ویژگی جنوبی ها شده است که واژگان  عربی وانگلیسی و فرانسوی را طوری باهم مخلوط کرده  اند .که جزی از زبانشان شده و زیر بار هم نمی روند که اشکال دستوری دارد یا مثلا این واژه  از جایی می آید که مال خودشان نیست.
از نام نمایش هم که بگذریم خود نمایش هم آنقدر ها  عروسکی نیست یعنی اصلا عروسکی در کار نیست کل ابزار مصنویی که مخصوص عروسک ها است یک مقدار موی مصنوی نا قابل است که  روی یک نی که نقش دختر پادشاه را بازی می کند آویزان شده است و خلاص!
کل فیگور های نمایش که روی میز می آیند و گفت وگو می کنند چند عدد نی هستند که دست عروسک گردان هایست که زیاد فرصت وصحنه عرض اندام به نی ها نمی دهند کلی خودشان رابا  برقع و لباس هایشان خوشکل کرده اند که نی های بی چاره  تا آخر نمایش کمتر توانستن چشمان مخاطبی را که من باشم را به خودشان مشغول کنند.
یکی از ایراد های اساسی این نمایش کمبود دیالوگ ومونولگ های آرام   و نبود پرده بود .کل نمایش شامل یک عدد میز  و چند نی جیغ جیغ و ویک نی عاشق که  صدا خاش واحتمالن دل نا خاشی داشت می شود.
نقش عاشق را "رضا کولغانی" بازی  می کند که من نمی گویم نقش "عروسک گردان نی عاشق" چرا که اصلا اعتقادی  به ماهیت وجودی آن نی ها به عنوان بازیگران نمایش ندارم. خصوصا عاشق که محور نمایش است .برای من که این طوری بود .عاشق بار اصلی نمایش را می کشد وتنها کارکتری است که کمی  ماهیت ش  در نمایش  مشهود  است. و بار محتوایی و به قولن موزیکالی  و شادی را که درباره نمایش آمده  را بیشتر او می کشد . که من البته اعتقادی به شاد بودن نمایش ندارم .با اینکه پایان ش عاشق و معشوق یه جور های مسخره و آسانی به هم می رسند یا با هم می روند که آنقدر خوب از آب در نمی آید که در نمایش ایجاد چالش کند.  اما  وقتی تم اصلی نمایش ترانه های رامی وساز اصلی گیتار است  با اینکه گاهی دهل وکسر به آن اضافه می شود قطعا ما با فضای شادی روبرو نخواهیم بود . و جدا و مهم تر از همه ی اینها او عاشق در واقعا نقش" رامی"  خنیاگر عاشق جنوب را بازی می کند . چار چوب نمایش "رامی " است .داستان و روایت عاشقانه ی هم که آمده مربوط به دهه چهل ایران می شود. اینکه عاشقی باشد که برای معشوق اش ترانه بگوید و بخاند.( خوشا دمی که برایت ترانه می سازم. به یاد روی گلت عاشقانه می سازم)  یکی از ترانه های رامی برای معشوق اش.
جالب اینجاست که متاسفانه نمایش اصلا نمی خواهد روایت  عشق محض و اساطیری آدم های دهه چهل بشکند. اینطوری است که برای آدم اواخر دهه 80 یک افسانه بسیار سطحی است که انگار پیرزن کم هوش وحواس و بی سوادی آن را تعریف می کند !  البته یک جاهای هم آدم یادش به رومئو و ژولیت می افتد .آن هم تنها صحنه ی است که عاشق از پشت دیوار با دختر پادشاه حرف می زند .که از آنجایی که در این نمایش  لحظاتی که دیالوگ آرام  دارد بسیار محدود است من این قسمت نمایش را خوب یادم مانده!
اما نقش عاشق که تنها انگیزه ی من برای نوشتن این یاد داشت بازی و حضور اوست. می توانست نمایش را زیر و رو کند که نکرد ! رضا کولغانی که علاوه بر بازیگری صدا خوبی هم برای خواندن دارد .می تواند بهترین گزینه  برای بازی نقش "رامی"  خنیاگر عاشق باشد. او به راحتی می تواند  خط به خط  ترانه های رامی را  به  همان سبک گرفت و گیر دار و بقض دار خود "رامی "  بخاند .که اصلا هم شاد نیست. و او هم همین کار را می کند .یعنی حکم منزلی که رامی باشد را تا آخر نمایش حفظ می کند .
اینقدر همهمه  توی نمایش زیاد بود که من بازی ها را تمیز توی ذهن نمانده اما  عاشق از آنجای که هم ساز می زند هم می خواند .حضور ش بسیار پر شتاب و سطحی و البته پر استرس تر از  بقیه است
 وسط آن نی های جیغ جیغ و  عاشق   ترجیح داده بود که حواسش بیشتر به  خوانندگی اش باشد تا  کمکی به اوضاع  بلبشو ی نمایش وبازی کارکتر عاشق بکند من از آنجای  که خوانندگی رضا توی نمایش زیاد شد دیگر بی خیال نمایش شدم .
 دیدم اگر فکر کنم که توی یک سالن تاریک روی یک صندلی نرم نشسته ام و رضا دارد برایم  رامی خوانی  می کند طوری که"رامی" باشد تا "رضا"   لذت بیشتری عاید م می شود. اینقدر هم بازی عروسک ها و دیالوگ ها سطحی بود که من فکر کردم که شب رامی خوانی  رضا باشد خیلی خوش تر می گذرد . تا نمایش موزیکال شاد عروسکی تی تووک ها....




۱۳۹۰ تیر ۲۰, دوشنبه

آن مرد موتور دارد.


این روزها خیلی از خانه بیرون نمی روم .کل رفت و آمد هایم که به هفته ی یک بار هم نمی رسد که آن هم  به لطف و مهربانی خواهر م حوری که یک ماشین  سواری  پراید دارد" که این روزها همه ادم های متوسط ی که یک حقوق مامی سیصد تومن دارن می تواند از این سواری ها داشته باشند". انجام می شود.
 من وحوری عادت داریم به متلک ها و نگاه های تمسخر آمیز مرد های راننده از همان اول رانندگی حوری تا همین اواخر که انصافآ دست فرمان خوبی پیدا کرده که متاسفانه توی ایران و نمی دانم شاید توی جهان یک امر طبیعی است که برای همه راننده های زن پیش می آید . که مثلا بهش بگن" برو پشت ماشین لباس شوی بشین تو رو چی به رانندگی" وکلی متلک جدید دیگر که مردها به تازگی اختراع کردند.  که گاهن خیلی خوش مزه هم هستن ما کلی می خندیم و خوشمان می اید از خشونت های مسخره مردهای راننده و فحش های که توی ماشین شان بهمان می دهند که ما نمی شنویم سرنشین های ماشین شان می شنوتد که برای تایید سر تکان می دهند برای راننده خشن و اعصابی
اما گاهی بد جنس بازی های مرد های راننده تبدیل به حرکات کوچکی می شود مثلا توی پمپ بنزین طرف بنزین اش را می زند واز جایش جُم نمی خورد مثلا می گردد دنبال پول خورد برای گدا یا یک نفر را پیدا می کند و خوش بش راه می اندازد باهاش  یا با موبایلش صحبت می کند
 تا تو کمی الاف شویی و بوق بزنی برایش .انگار نه انگار هوا 40 خورده ی در جه دارد توی بندرعباس!یکی نیست بهشان بگوید توی  این جهنم شما چطور حال بدجنس بازی دارید واقعان؟!
کلن خوش شان می آید جیغ راننده های زن را در بیاورند
انگار می خاهند تلافی کل اغده های شخصی شان را از جنس مخالف  از یک عدد دختر لاغر اندام که راننده سواری سبکی است در بیاورند. ما هم وقتی این حرکات را می بینم بر می گردیم بهم میگم  :   حسود  زورش می یاد  بی وجدان ...
اما چند روز پیش قصه دیگر برای ما پیش آمد
با حوری رفته بودیم پمپ بنزین که چند قطره بنزین آزاد بزنیم  تا ماشین تایک جا های راه بیفتد وبتوانیم ازش کولر بگیرم. نوبت پمپ به حوری رسید که اد یک مردموتورسوار  که یک تکه فرش گل دار روی زین موتورش نصب کرده بود وموتورش را با آن کلی خوشکل کرده بود .موتورش را چسباند به در راننده که حوری نتوانست در ماشین را باز کند و عملیات زدن بنزین توی باک را انجام بدهد. لذا برگشت گفت:
ابخشید اتونی یکم موتورت ببری او راه ته تا مه بتونم بیام  بیرون ازپمپ بقلی بنزین بزنوم!"
که مرد موتور سوار با هم لحن بد جنس مردهای راننده برگشت توی صورت ملتمسانه ما که سرریزه عرق بود یه چیزی گفت که منظورش می شود
" نه نمی خواهد موتور زین گل دارش را جا به جا بکند تا حوری چند چکه بنزینش را بزند و ما را بیفتیم"و می خاهد ما کمی الاف شویم تا قدر عافیت را بدانیم .
من برای اینکه حوری اعصابش را کنترل کند و چیزی نگوید گفتم :
ولش کن  مرتیکه ی بی وجدان  زورش اومده  حالا بنزین می زنه می ره .
اما من "قدر عافیت" توی نگاه مرد موتور سوار  وقتی فهمیدم که دختر بچه اش که موهای حنایش توی آفتاب برق می زد دوید و آمد پهلوی پدر اش و روی گل های زین موتور پدر اش نشست .مرد موتور سوار رفت آنطرف پمپ بنزین تا بقیه خانواده اش که زن و دختر کوچک ترش بودن را روی زین گل دار موتورش سوار کند .قدر عافیت ِ من وحوری این بود که دو تا دختر جوان بودیم هرچند از یک خانواده متوسط اما می توانستیم با اتول شخصی خودمان رفت و آمد کنیم وکه یک سواری سبک پراید بود که هر آدم متوسطی میتوانست داشته باشد. بنزین بزنیم و کولر را روشن کنیم بعد که عرقمان خشک شد یادم برود که اصلا عرق کرده بودیم.
بادیدن صورت سرخ دختر بچه مو حنایی او وخواهر کوچک ترش که توی چادر مادر اش پیچیده بود ما قدر عافیت را دانسته یم!

۱۳۹۰ تیر ۱۹, یکشنبه

خدایی که فیلتر را آفرید vpn را هم خلق کرد !


آدم وبلاگ نویسی که با وبلاگ  قهر کرده! وقتی که هنوز دو دل است که  آشتی کند یا نه 
وقتی ناز نازی  می شود وناز می کند برای نوشتن دلش می خاهد وبلاگش هی ناز اش را بخرد دلش می خاهد خود اش را لوس کند برای وبلاگ اش و کلن لوس بازی در بیاورد و طاقچه بالا بگذارد برایش
آد وسط لوس بازی ما قضیه فیلتره بودن وبلاگ های بلاگر باید رو می شد که برود توی حال مان اشکال ندارد 
خدایی که فیلتر را آفرید vpn را هم خلق کرد !
پس ما دست از لوس بازی بر می داریم برای دوستان vpn  دار و بیشتر خودمان زین پس می نویسم 




۱۳۹۰ تیر ۹, پنجشنبه

به خاطر همه ی این روزهای معمولی


خیلی مسله ی پیچیده ای نیست .می خاستم همه چیز روال معمولی اش را داشته باشد نه اینکه آن موقع (که وبلاگ داشت ام ) خیلی غیر معمولی و خاص بوده باشم نه واقعان اینطوری نبود  اما دغدغه های بود که همچنان هم هست دغدغه های که من را متمایز و رنجور تراز بقیه آدم های اطراف می کرد . آدم های اطرافی که  از دختر همسایه مان شروع می شود تا مسافر تاکسی که برایش مهم نبودکه دویست تومن کرایه اضافه می دهد که حق نیست. یا ملتی که آن شب روبروی سینما تاج آبادان صف کشیده بودن تا فیلم اخراجی ده نمکی را بیبند گوش شان هم بدهکار دغدغه های من برای نرفتن به سینما " منی" که شاید سالی یک بار می تواستم بروم روی صندلی جیر آن سینما تاریخی بشینم  نبود!
تازه  آدم های سالم تر هم بودن بیشتر می خندیدن بیشتر لذت می بردن.
وقتی وبلاگ  قبلی و  وبلاگ نویسی را برای چند ماه که قرار بود همیشه باشد ترک کرد ام . جوابی که به چرا های دوستانم می دادم که همه ی واقعیت ودلیل ام هم بود. این بود
اینکه می خاستم یک آدم معمولی باشم که در قید مسائل سیاسی واجتماعی وهنری نیست تا آنجای که به خودش مربوط بشود! و حتا آنجایی که به خودش هم  مربوط می شود وقتی در حق اش اجحاف می شود مثلا بقیه مردم با دو تا فحش تف لعنت سر ته قضیه را هم بیاورد. نرود قیل قال راه بیاندازد توی وبلاگ وبعد تا چند روز طوی کامنت ها همچنان از رنج اش دفاع کندگفتم که اینطوری انسان رنجور تر می شود. رنجش جهان اش را تسخیر می کند .
یک طوری دیگر هم که بخاهم بگویم اینجوری می شود که من هیچ وقت انسان وابسته ی نبودم حتا هیچ انسانی وجود ندارد که بخاهم اغراق کنم که وابسته اش هستم هیچ انسانی حتا پدر و مادر ام حتا یک دوست! چه برسد به وبلاگ فید بری روزنامه و اخبار که همیشه آنها  بود ان که چپیده اند توی روزهای من و من هم تلاش ام این بود که جلوی این وابستگی به باز گوی رنج هایم را بگیرم .
حالا که چند ماه گذشته از آن روزها احساس می کنم که خیلی چیز های دیگر هم داشت وبلاگ برای من که خوب بود واینکه دغدغه نوشتن را نتوانستم سرکوب کنم وهنوز توی من است نوشتن در ماهیت وشکل یک وبلاگ که مثلا فیس بوک یا هیچ جای دیگر نیست !
واینکه هیج جای دنیا وبلاگ خود آدم نمی شه