۱۳۹۰ تیر ۲۰, دوشنبه

آن مرد موتور دارد.


این روزها خیلی از خانه بیرون نمی روم .کل رفت و آمد هایم که به هفته ی یک بار هم نمی رسد که آن هم  به لطف و مهربانی خواهر م حوری که یک ماشین  سواری  پراید دارد" که این روزها همه ادم های متوسط ی که یک حقوق مامی سیصد تومن دارن می تواند از این سواری ها داشته باشند". انجام می شود.
 من وحوری عادت داریم به متلک ها و نگاه های تمسخر آمیز مرد های راننده از همان اول رانندگی حوری تا همین اواخر که انصافآ دست فرمان خوبی پیدا کرده که متاسفانه توی ایران و نمی دانم شاید توی جهان یک امر طبیعی است که برای همه راننده های زن پیش می آید . که مثلا بهش بگن" برو پشت ماشین لباس شوی بشین تو رو چی به رانندگی" وکلی متلک جدید دیگر که مردها به تازگی اختراع کردند.  که گاهن خیلی خوش مزه هم هستن ما کلی می خندیم و خوشمان می اید از خشونت های مسخره مردهای راننده و فحش های که توی ماشین شان بهمان می دهند که ما نمی شنویم سرنشین های ماشین شان می شنوتد که برای تایید سر تکان می دهند برای راننده خشن و اعصابی
اما گاهی بد جنس بازی های مرد های راننده تبدیل به حرکات کوچکی می شود مثلا توی پمپ بنزین طرف بنزین اش را می زند واز جایش جُم نمی خورد مثلا می گردد دنبال پول خورد برای گدا یا یک نفر را پیدا می کند و خوش بش راه می اندازد باهاش  یا با موبایلش صحبت می کند
 تا تو کمی الاف شویی و بوق بزنی برایش .انگار نه انگار هوا 40 خورده ی در جه دارد توی بندرعباس!یکی نیست بهشان بگوید توی  این جهنم شما چطور حال بدجنس بازی دارید واقعان؟!
کلن خوش شان می آید جیغ راننده های زن را در بیاورند
انگار می خاهند تلافی کل اغده های شخصی شان را از جنس مخالف  از یک عدد دختر لاغر اندام که راننده سواری سبکی است در بیاورند. ما هم وقتی این حرکات را می بینم بر می گردیم بهم میگم  :   حسود  زورش می یاد  بی وجدان ...
اما چند روز پیش قصه دیگر برای ما پیش آمد
با حوری رفته بودیم پمپ بنزین که چند قطره بنزین آزاد بزنیم  تا ماشین تایک جا های راه بیفتد وبتوانیم ازش کولر بگیرم. نوبت پمپ به حوری رسید که اد یک مردموتورسوار  که یک تکه فرش گل دار روی زین موتورش نصب کرده بود وموتورش را با آن کلی خوشکل کرده بود .موتورش را چسباند به در راننده که حوری نتوانست در ماشین را باز کند و عملیات زدن بنزین توی باک را انجام بدهد. لذا برگشت گفت:
ابخشید اتونی یکم موتورت ببری او راه ته تا مه بتونم بیام  بیرون ازپمپ بقلی بنزین بزنوم!"
که مرد موتور سوار با هم لحن بد جنس مردهای راننده برگشت توی صورت ملتمسانه ما که سرریزه عرق بود یه چیزی گفت که منظورش می شود
" نه نمی خواهد موتور زین گل دارش را جا به جا بکند تا حوری چند چکه بنزینش را بزند و ما را بیفتیم"و می خاهد ما کمی الاف شویم تا قدر عافیت را بدانیم .
من برای اینکه حوری اعصابش را کنترل کند و چیزی نگوید گفتم :
ولش کن  مرتیکه ی بی وجدان  زورش اومده  حالا بنزین می زنه می ره .
اما من "قدر عافیت" توی نگاه مرد موتور سوار  وقتی فهمیدم که دختر بچه اش که موهای حنایش توی آفتاب برق می زد دوید و آمد پهلوی پدر اش و روی گل های زین موتور پدر اش نشست .مرد موتور سوار رفت آنطرف پمپ بنزین تا بقیه خانواده اش که زن و دختر کوچک ترش بودن را روی زین گل دار موتورش سوار کند .قدر عافیت ِ من وحوری این بود که دو تا دختر جوان بودیم هرچند از یک خانواده متوسط اما می توانستیم با اتول شخصی خودمان رفت و آمد کنیم وکه یک سواری سبک پراید بود که هر آدم متوسطی میتوانست داشته باشد. بنزین بزنیم و کولر را روشن کنیم بعد که عرقمان خشک شد یادم برود که اصلا عرق کرده بودیم.
بادیدن صورت سرخ دختر بچه مو حنایی او وخواهر کوچک ترش که توی چادر مادر اش پیچیده بود ما قدر عافیت را دانسته یم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر